خبری شنیدم از همان شهری که چند روز پیش در آن شهر، دکتر ولایتی بوسه بر دستان معلم خود زد؛ معلمی که برخاسته از آن شهر بود. خبر مربوط به معلمی از معلمان این روزهای شهر است. یادآوری میکنم نام دانشآموز و مدرسه و معلمش موجود است و اگر فرصتی شد به گوش مسئولان آموزش و پرورش شهر هم خواهم رساند؛ و تأکید میکنم که این معلم از استثناهای شهر است و الا اغلب معلمان این شهر سرآمد هستند.
به والدین دانشآموزی که امسال در کلاس اول ابتدایی نشسته خبر میدهند که فزرند شما در کلاس نمیماند و غالباً داخل حیاط قدم می زند! والدین تعجب میکنند که دانشآموزی که در مدرسه دیگر در کلاس پیش دبستانی چنین مشکلی نداشته، چرا چنین شده است؟! مادر راهی مدرسه میشود و با مدیر و معلم صحبت می کند، اما مشکل حل نمیشود. روز دیگری میرود مدرسه تا پیگیر وضع فرزندش باشد. کمی زودتر از وقت تعطیل شدن کلاس میرسد؛ از پشت پنجره کلاس دنبال فرزندش میگردد تا از وضعیتش خبردار شود. با کمال تعجب میبیند که او روی زمین نشسته است. بعد از کلاس از فرزندش میپرسد چرا روی زمین نشسته است؟
پاسخ میشنود که در کلاس هفت نیمکت دوتایی وجود دارد و او دانشآموز پانزدهم است و معلم گفته که کنار یکی از دو دانشآموزی که در هر نیمکت نشستهاند بنشیند. چون دانشآموز جدید است، و نیمکتها دوتایی است، کنار هر کس که مینشیند دو نفری او را اذیت میکنند و او مجبور است که نیمکت را ترک کند. در نهایت به این نتیجه رسیده که روی زمین بنشیند و هر وقت خسته شد از کلاس بیرون رود و در حیاط قدم بزند.
وقتی مادر این دانشآموز جریان را به من گفت، به ایشان عرض کردم که نه تنها فرزند شما مشکلی ندارد، بلکه باید به خاطر مقاومت طولانیاش به شما تبریک گفت و او را هم تشویق کرد. دانشآموزی که در این شرایط حاضر شده در مدرسه حضور یابد، قدرت فهم به مراتب بیشتری از معلمش داشته که فهمیده به خاطر شرایط سخت نباید مدرسه را ترک کند اما معلمش نفهمیده که با کارش بزرگترین ضربه روحی را به این دختر هفت ساله نوآموز زده؛ ضربهای که جبرانش سالها زمان میبرد؛البته اگر جبران شدنی و قابل بازیابی باشد!